چکیده:
مدرنیته و صورتبندیهای چندگانه آن در جوامع غیرغربی، عمدتا به میانجی استعمار شکل گرفتند. «مدرنیته استعماری جهان از پیش یگانه و یکدست این جوامع را با فروپاشی و چندپارگی مواجه نموده و به نحوی از انحاء مورد صورتبندی دوباره قرار داد»(شولتسه،١٣٨٩). شاکله بنیادین این نظم جدید، افول سازوکارهای پیشامدرن سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و پیدایش سازوکاری مدرن با محوریت دولت-ملت بود(اتابکی، ١٣٩١). این امر متعاقبا جهانبینی جدیدی را موجب شد که پیشتر مادیت آن در تحولات و جوانب متفاوت «مدرنیزاسیون آمرانه[1]»ی جوامع غیرغربی-خاصه خاورمیانه- به وقوع پیوسته بود. مدرنیته در این جوامع «سه جریان اصلی نظریه سیاسی را باعث شده بود: ملیگرایی، محافظهکاریلیبرال و سوسیالیسم که در جامعههای اسلامی نیز نمود داشتند»(شولتسه،١٣٨٩: ٥٣). مضاف بر این مکاتب و نظریات سیاسی، ساختارهای اجتماعی نوظهور ناشی از فرم تجربه مذکور زمینه پیدایش نیروهای اجتماعی جدیدی از جمله قشر روشنفکران و مصلحان اجتماعی را فراهم نمود که سوای تخاصم با ساختارهای اجتماعی موجود، سازوکارهای این تجربه نوظهور را نیز مورد تامل، بحث و بررسی خود قرار دادند(وحدت،١٣٩٣: مقدمه). به عبارت دیگر، روشنفکران و جریانهای روشنفکری به شیوهای دیالکتیکی هم برایند مدرنیته در جوامع غیرغربی بودند و هم ابعاد، جوانب و فرم آن را مورد بازخوانی قرار دادند و مبتنی بر «چندزبانی مدرنیته»[2] آن را ترجمه نموده و پرسش اساسی خود را حول آن شکل دادند. بر اساس این مفروضه اصلی، پژوهش حاضر با نگاهی به زمینههای اجتماعی سربرآوردن جریانها و جماعتهای روشنفکری در جامعه کردی پس از افول شاهزادهنشینی و امارات کردی، در بستر مواجهه امپراتوری عثمانی با اروپا به تحلیل انتقادی گفتمان شکلگرفته جماعت روشنفکری کردی و پرسش بنیادی آنها از مظاهر این تجربه جدید میپردازد.
از منظر تاریخی، بخش مهمی از جوامع غیرغربی ترکیه امروزی است که در آغاز مواجهه خود با مدرنیته مبتنی بر فرم سیاسی-اداری امپراتوری اداره میشد. این امپراتوری از امارتها، شاهزادهنشینیها و حکومتهای محلیای تشکیل شدهبود که بر اساس تکثری فرهنگی-سیاسی بههم پیوند میخوردند(شولتسه،١٣٨٩). دقیقهی ساختاری مواجهه این جوامع با مدرنیته منتهی به فروپاشی تدریجی ایالات محلی و تمرکزگرایی سیاسی-اداریای گردید که تمامی امارتها از دههی ١٨٣٠ تا ١٨٧٠ سرکوب شده و از بین رفتند. سیاستهای سانترالیستی در دوره عثمانی عموما مبتنی بر اصلاحاتی از بالا-به-پایین در ساختار نظامی و بوروکراسی بود که در ادبیات سیاسی- تاریخی آن به «عصر تنظیمات» مشهور شدهاست(اینالجیق و اوغلو،١٣٩١). پیش از این مواجهه و در دروان پیشامدرن، ساختار اجتماعی-سیاسی مبتنی بر نوعی «هویت امپراتوری» بود که منطق سیاسی آن را «وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت» تشکیل دادهبود(بنگرید به. توفیق،١٣٨٥). پیامد افول تکثرگرایی فرهنگی مذکور و متعاقبا ظهور تمرکزگرایی سیاسی برای امارات درون امپراتوری، از بین رفتن نقش مستقل سیاسی-اداراتی آنها بود. بهعبارت دیگر، مدرنیزاسیون ازسویی استقلال سیاسی این ایالات و شاهزادهنشینیها (بویژه امارات کردی) را زیر سوال برد و از سویی دیگر، تغییرات چندگانه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ناشی از مواجهه با غرب (اروپا) ساختارهای اجتماعی جامعه کردی را نیز بهتدریج دگرگون ساخت.
١. اصطلاح از تورج اتابکی(١٣٩٣) میباشد
٢. اصطلاح از راینهارد شولتسه(١٣٨٩) میباشد